هر روز از پنجرهی خانه
كلاغی را ميبينم،
كه گويی راه
گم كرده.
خوب يادم هست،
آخر ت
مام قصههای كودكی،
كلاغی بود كه به خانهاش نمیرسيد.
و من با خود میانديشم ،
او هنوز سرگردان است
يا
ما گم شدهايم! دل نوشت های من به یار قدیمی...
ما را در سایت دل نوشت های من به یار قدیمی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 4nazmn325 بازدید : 150 تاريخ : پنجشنبه 23 اسفند 1397 ساعت: 0:20