تیرماه سال ۸۷ بود که اولین بار دیدمت... هزار بار با خودم گفتم کاش نمیدمت... مگه تو با بقیه چه فرقی داشتی که اینطوری به دل من نشستی و زندگی من رو عوض کردی... داشتم فرض میکردم اصلا نمی اومدم اینجا و تورو نمی دیدم... اینطوری خط زندگی من یکی دیگه بود... من الان اینجا نبودم! دانشگاه یه چیز دیگه و نزدیک محل زندگیم میخوندم... ولی ده سال گذشت,... با همه بدی ها و یکم خوبی هایی که دیدیم گذشت... الان توی این ده سال ما هم بزرگ شدیم... زندگی خودمون رو داریم... ده سال کم نیست! بیا بقیه این راه رو سنجیده تر و اصولی تر بریم... به اومید روزی که بنویسم، بیست سال گذشت... سی سال گذشت و ... دل نوشت های من به یار قدیمی...
ما را در سایت دل نوشت های من به یار قدیمی دنبال می کنید